دعای روز دوم

ساخت وبلاگ
آقا جان بیا و یک شب دیگه هم برگرد دست منو بگیر و اژ بچگیات بگو تا بخوابم.از پنجره ی اتاق ستاره ها رو برام بشمر و آرزوهای قشنگ تر بکن.نمیدونی توی این چندسال وقتی دلم‌ میگیره چقدر بعد از ظهر های خونه ی شما رو‌کم دارم.توی سختی ها چقدر ایمان ِ شما رو کم دارم.چقدر بوی خاک نم گرفته باغچه ی کوچیک خونه ات توی زندگیم‌کمه.چقدر جای ِآبدوغ خیار های وسط تابستون با کلی یخ خالیه. راستش رو بخواید من دیگه هیچ‌وقت مربای آلبالو‌نخوردم.چون هیچ‌ مربایی به خوشمزگی مربای آلبالوهای خونه ی شما نبود.هیچ‌گوجه سبزی مثل گوجه های درخت حیاط شما ترش نبود.دلم برای چهار پنج سالگیم تنگ شده که میرفتیم روی پشت بوم خونتون میخوابید دعای روز دوم...
ما را در سایت دعای روز دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9sonno8 بازدید : 33 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:31

همه رفیقام اومدن آقا یعنی برای من جا نیست ؟

+غصه و دلِ تنگ برای کسی ِ که بره و‌کربلا رو‌ببینه ..

دعای روز دوم...
ما را در سایت دعای روز دوم دنبال می کنید

برچسب : گریه,برا,نکنم,میمیرم, نویسنده : 9sonno8 بازدید : 92 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:31

سی و دو ِ دوست نداشتنی !

هیچ چیزی ناراحت کننده تر از دیدن سی و دوتا موی سفید در آستانه ی تولد سی و دو سالگیت نیست.سی و دو تا موی سفید در آستانه ی تولد یک سالگی پسرمون.باور کن هیچ چیزی نمیتونه غم ِ دیدن این سفیدی موها رو از دلم‌بشوره.جز اینکه روزهایی که خیلی یهویی بهم میگی :«اگه تو نبودی من انقدر خوشبخت نبودم » .

+  ساعت 10:7  بیـدار  | 

دعای روز دوم...
ما را در سایت دعای روز دوم دنبال می کنید

برچسب : دوست,نداشتنی, نویسنده : 9sonno8 بازدید : 61 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:31

انسانیت تسلیت غصه ی آتنا و آتناها رو هنوز یادمون‌نرفته بود که برای سلامتی بنیتا دعا کردیم.برای آروم‌بودن دل ِ مادرش دعا کردیم.غصه خوردیم.ولی خب مایی که منتظر سلامتیش بودیم شوکه شدیم.اینکه آدم های بی وجدان زیادن یه تاسف بزرگه.برام سواله که چطور انقدر دلتون از سنگ بوده که صدای گریه بچه ی هشت ماهه قلبتون رو‌نرم‌نکرده؟حقا که از شمر و حرمله کمتر نیستید.شرمنده ایم بنیتا جان.تو دعا کن.برای مادرت ، برای دلش ،صبر بخواه.سلام ما رو به شش ماهه ی حسین(ع) برسون:) +  ساعت 10:3  بیـدار  |  دعای روز دوم...
ما را در سایت دعای روز دوم دنبال می کنید

برچسب : انسانیت,تسلیت, نویسنده : 9sonno8 بازدید : 64 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:31

وسط یک روز پر از خستگی ، بعد حموم کردن پسرم روی کف زمین دراز کشیدم.چشم هام ُ بستم و به خواب هایی که میبینم فکر کردم.به کسی که بیشتر وقت ها توی خوابم حضور داره و‌من نمیشناسمش.وسط این فکر ها عینکم رو آورده میزنه به چشم هام و میخنده !صورتش رو میذاره کنار صورتم و لبخند  میزنه.حرکت آخرش این بود که عینک‌رو‌از روی صورتم کشید و بوسم کرد!قلب ِ منی شما آقای محترم.
برچسب‌ها: مادرانه
+  ساعت 18:36  بیـدار  | 
دعای روز دوم...
ما را در سایت دعای روز دوم دنبال می کنید

برچسب : عشق,یعنی,چشمات, نویسنده : 9sonno8 بازدید : 60 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 17:31